گل پسر

چهارشنبه 30 اسفند

سلام بهار من. امروز روز آخر ساله و بعدازظهر سال تحویل میشه.. سالی که گذشت یکی از بهترین سالهایی بود که داشتم؛ سالی که خدا هدیه ای زیبا و ارزشمند به من بخشید؛ سالی که تو به دنیا اومدی و همه ی زندگی ما شدی. و چند تا عکس: بالاخره موفق شدیم از مرواریدهای کوچولوت عکس بگیریم: دیروز برای اولین بار رفتی آرایشگاه و برای اولین بارموتورسواری کردی که خیلی خوشت اومد. قبل از آرایش مو: بمیرم برات! چقدر گریه کردی: بعد از آرایش مو و قبل از حمام: عیدی ناقابل برای تو: دیروز چهارشنبه سوری بود و چون بعدازظهری باز هوا سرد شد و خیلی بارون میومد به جای اینکه توی حیاط از روی...
30 اسفند 1391

یکشنبه 27 اسفند

سلام ساتیارجونم. شب جمعه جشن عروسی محمدرضاجون بود ، دوباره به محمدرضای عزیز و ملیحه ی مهربانم؛ شروع زیبای یک عمر عشق ، اعتماد ، مشارکت ، تحمل و پشتکار رو تبریک میگم. انشاالله سال های سال در کنار هم عاشق باشید: اگه توی عروسی صدای پخش آهنگ کم باشه که نمیشه، ولی تو دوست نداشتی و گریه میکردی! این بود که فقط چند دقیقه توی تالار بودم. توی پست قبلی نوشته بودم که عکست توی مجله نی نی پلاس چاپ شده: اینم تصویری از عضویت در هدهد: این دفعه باباجون به جای بسته های 14 تایی، بسته های 44 تایی پوشک خرید. جدیدا قیمت پوشک ها گرونتر شده، ما از عمده فروشی خریدیم و کمی تخفیف گرفتیم: ...
27 اسفند 1391

یکشنبه 20 اسفند

سلام طلاطلا.. هزار ماشاالله نه ماهه شدی.. مبارک باشه عزیزدلم.. چند تا چیز دیگه هم مبارک : -به اسم خودت ایمیل داری. - عکست توی مجله ی نی نی پلاس چاپ شده: (شماره 23، 15بهمن تا 15 اسفند). -توی سایت شبکه ی ماهواره ای هدهدفارسی عضو شدی. خیلی دوستت داریم شیرین پسر.. ...
19 اسفند 1391

دوشنبه 14 اسفند

سلام قلب مامان.. خداروهزارمرتبه شکر، حالت کمی بهتره. الان یه کم شیر خوری و خوابیدی. بعدازظهر روز جمعه حالت بدتر شد و حدود ساعت نه شب، ناچار بردیمت پیش دکتر درمانگاه نزدیک خونه، اون شب نصف آمپول بتامتازون بهت تزریق شد و موقت حالت بهتر شد. از روز شنبه هم داری دارو مصرف می کنی: هر 8 ساعت شربت آموکسی سیلین می خوری (3سی سی) و هر 12 ساعت شربت کتوتیفن (نیم سی سی، دکتر گفته بود 3سی سی ولی چون بعد از خوردن این شربت خیلی گریه میکردی با توجه به برگه ی راهنمای داخل با دکتر هماهنگ کردم و کمتر بهت میدیم ). خوبه که طعم این دو شربت رو دوست داری ولی وقتی میخوام قطره ی کلروسدیم بچکونم توی بینیت ، خیلی بدت میاد.. هنوز از دندون بالایی خبری نیست. از ...
14 اسفند 1391

جمعه 11 اسفند

سلام نفس مامان.. چند هفته ای!! میشه که داداشی به استقبال چهارشنبه سوری رفته و بعدازظهرها یه دفعه با صدای ترقه از جا می پرم.. ولی میدونی چی جالبه؟! این که تو از صدای ترقه ها نمی ترسی و هرچی صداش بلندتر باشه قهقه های تو هم بلندتر میشه!!! خدا به خیر کنه، الان که چند جای دست صادق جون تاول زده، آخه هر چی بهش میگم مواظب باش میگه این ترقه ها بی خطره!!! میگه چون دیر پرت کرده توی دستش منفجر شده و انگشتاش یه کم تاول زده! .. نمی دونم بچه ی کدوم همسایه هست که ترقه بازی میکنه، ولی تا صدای ترقه هاش میاد، داداشی ها میگن نمیشه جواب ندیم و میرن تو حیاط و یکی اون،10 تا اینا!!!!! آخه تو که با شنیدن صدای وحشتناک ترقه ها میخندی، چرا بعضی وقتا از ...
11 اسفند 1391

پنج شنبه 10 اسفند

سلام ساتیار خوبم . دیروز برای اولین بار رفتی سوپر کنار خونه و واسه خودت کمپوت گلابی خریدی. خیلی شوق و ذوق داشتی. از خداته که ببرمت بیرون، حتی به همین راضی میشی که درب هال به راهرو رو باز بذارم . کلی دست و پا میزنی و خوشحال میشی. حیف که هوای اینجا بیشتر روزای سال سرده و حتی بیشتر از دوسه ماه در سال، نمیشه بری توی حیاط خونه و بازی کنی! و من چقدر روزهای گرم و آفتابی رو دوست دارم!! این شعر چه خوب میگه: ای خراسان به غربتت لعنت.. به زمستان تربتت لعنت.. به خاطر درآوردن دندونای بالایی داری خیلی اذیت میشی، دیشب تا صبح چندبار بغلت کردم و راهت بردم تا گریه نکنی. به بابایی گفتم شاید اون خاکشیر دادنها خوب بود که دندونای قبلی کمتر ا...
10 اسفند 1391

شنبه 5 اسفند

سلام بلبل شیرین زبونم . معذرت میخوام که فرصت نمیکنم هر روز برات بنویسم. میدونم حتی اگه ثبت خاطراتت روزانه باشه، بازم یه سری مطالب از قلم میفته ، چه برسه به این که هر چند روز یه بار این کار رو انجام بدم. عکس ها رو که نگاه میکردم ، با خودم گفتم بد نیست چندتاییش رو اینجا بذارم. تاریخ گرفتن اکثر عکسهابه نیمه ی دوم بهمن ماه مربوط میشه. چهارشنبه ها تو رو میذاریم توی یه سبد سفید و بعد میذاریمت روی ترازو و وزنت رو کنترل میکنیم. عاشق بازی کردن با این سبدی. هر جای خونه ببینیش ، میری طرفش . قلش میدی ، روی سرت میذاری و ورش میداری. کلی سرت رو گرم میکنه: توی ...
5 اسفند 1391

سه شنبه اول اسفند

سلام ساتیار جونم. امروز به دعوت خاله های مهربون؛ رومیناجون و ساراجون ، میخوام به این سئوال جواب بدم که چرا مینویسم؟! مینویسم چون تو رو دوست دارم و دلم میخواد لحظات شیرین بزرگ شدنت ثبت بشه و تو بعدها از خوندنش لذت ببری. همونطور که الان خودم از خوندن دفتر خاطرات دوره ی راهنماییم لذت میبرم. هرچند که در بیشتر صفحات دفتر خاطراتم متوجه منظوری که اون زمان داشته ام نمیشم.آخه از ترس اینکه خاله جون یا دایی جون نوشته هام رو بخونن، کلمات رمز خیلی استفاده کرده م و حالا بیشتر رمزهام یادم نیست. خیلی دوست دارم بدونم روز تولدم چه شکلی بودم و توی دوران کودکی منحنی رشدم چه جوری بوده ، چه بازی ها و غذاها یی رو بیشتر دوست داشتم، مبتلا به چه ب...
1 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد